دکتر آرش، رزیدنت پزشکی قانونی/شرح ماجرای شگفت از وحدت همدلی در تلکه کردن بیمه
بعد از ظهر یک روز تابستانی بود. به سامانه خبری پلیس اطلاع میدهند که در یک روستا تصادف منجر به فوت رخ داده است. اکیپ نیروی انتظامی و واحد اورژانس به منطقه اعزام میشوند...
یک روستای دورافتاده با مسیری صعبالعبور است. بالاخره نیروهای اعزامی به منطقه میرسند.
جمعیت انبوهی در آنجا جمع شدهاند. حتی از روستاهای مجاور هم آمدهاند. متوفی پسر 16 سالهای است. در یک خیابان اصلی روستا روی زمین افتاده و روی آن پارچه سفیدی کشیدهاند. یک خودروی نیسان هم همانجا قرارگرفته و سپر و کاپوت آن خونی شده است.
با رسیدن هیات اعزامی همهمه جمعیت آرام میگیرد. راهی را برای عبور آنها باز میکنند. همه با کنجکاوی آنها را زیر نظر دارند. پرسنل اورژانس شروع به کار میکند و دقایقی بعد مرگش را تایید میکند. کار تحقیق و تفحص آغاز میشود.
راننده با وجدان و معترف
«ترمز خودروی نیسان بریده و به شدت به متوفی برخورد کرده و در جا فوت شده است.» این حرفی است که همه از کوچک تا بزرگ به آن اعتقاد دارند. از هر که سوال میشود بیکم و کاست همین را میگوید. راننده نیسان هم که دائم گریه میکند به جرم خود اعتراف میکند و مدعی است که ترمز خودرویش ایرادی نداشت ولی ناگهان متوجه شد هر چه به پدال ترمز فشار میآورد کار نمیکند. شیب جاده هم مزید بر علت شد و این حادثه اتفاق افتاد.
به منزل متوفی میروند. صدای گریه و شیون بلند است. خانواده شرایط روحی خوبی ندارند. ولی آنها هم در بازجویی همین را میگویند و از راننده اعلام شکایت میکنند.
کار تحقیق تمام میشود. راننده بازداشت و خودرویش توقیف میشود. جسد به پزشکی قانونی شهر مربوطه منتقل میشود و علت فوت ضربه مغزی در اثر اصابت جسم سخت اعلام میشود.
حدود یک سال از این حادثه میگذرد. کارهای قضایی و بیمه تمام میشود و ولی متوفی دیه او را از بیمه میگیرد.
خدا برکت بدهد
در روستای مورد اشاره ولولهای بر پا شده. خانه فرد متوفی شاهد تردد زیادی است. افراد زیادی وارد میشوند و پس از مدتی خارج میشوند. عدهای خوشحالند و بعضی هم خاطر مکدری دارند ولی میگویند ایرادی ندارد خدا برکت بدهد!
یک جوان اما سر و صدای زیادی به پا میکند. ملت سعی در آرام کردن او دارند. ولی افاقه نمیکند.
به او میگویند که تو در روز حادثه اصلا حضور نداشتی ولی خودش مدعی است همین که از موضوع اطلاع دارد برای او سهم ایجاد میکند. بحث و گفتوگو فایدهای ندارد و کار به کتککاری میکشد.
مرد جوان کتک مفصلی میخورد و با سر و روی خونی و لباس پاره مسیر نامعلومی را در پیش میگیرد. عدهای سعی میکنند جلویش را بگیرند ولی فایدهای ندارد.
به نزدیکترین پاسگاه انتظامی مراجعه میکند و همه چیز را لو میدهد. اکیپ نیروی انتظامی این بار اما با تعداد بیشتر به منطقه اعزام میشود و تعداد زیادی را بازداشت میکند.
سرعت انتقال اندیشمندان روستا مثال زدنی است
داستان از این قرار بوده که فرد متوفی در روز حادثه بالای درخت تنومندی رفته بود و از آنجا سقوط کرد و در جا فوت کرد. عدهای از اندیشمندان روستا پس از رایزنی کوتاه به این نتیجه رسیدند که قضیه را تصادف جلوه دهند تا به اینوسیله پول مردهای را زنده کنند. از اینرو جسد را به داخل خیابان منتقل میکنند و خودروی نیسان را در کنارش قرار میدهند و مقداری از خون نوجوان بیچاره را روی آن میپاشند و باقی ماجرا. ولی خوب سر تقسیم به هم جنگیدند و دزد سوم که همان بیمه بود خرشان را زد و برد!
نتیجه اخلاقی
در این داستان اصلا قصد موعظه و حمایت از بیمه ندارم ولی چیزی که برایم جالب بود سرعت انتقال افراد درگیر در این ماجرا بود. زمانی که یکی از عزیزانشان جان خود را از دست میدهد و در این شرایط بحرانی که فکر کسی درست کار نمیکند چنین بارقه هوشمندانهای به ذهنشان برسد. البته از آنجا که بار کج به سرمنزل نمیرسد اینها هم غیر از زندان و بدنامی نصیبشان نشد.